زیر 20 سال کار از کار گذشته بود ... سمیه وسط کلاس مدنی ۳بدون اختیار بادى در كرده بود !!! از اول کلاس تو دلش بادی جمع شده بود و نمی دونست چطورباید خالیش کنه. اما حالا خالی شده بود ... عده ای تو بهت مطلق بودن و عده ایاز خنده، روی زمین کلاس ولو شده بودن! سمیه با صورتی که مثل لبو شده بود، ناخنهاش رو به دسته چوبی صندلی فشار می داد ... دلش می خواست زمین دهن باز کنه ودرسته ببلعتش ... استاد نمی دونست چی بگه. از طرفی می خواست توضیح بده که این یه امر طبیعی هستش و ممکنه برای هر کسی پیش بیاد و از طرفی تصور می کرد شاید با زدن این حرف سمیه بیشتر کوچیک بشه. کلاس تقریباً داشت ساکت می شد که یکی از پسر هابا زیرکی خاصی گفت : انصافاً ناز نفست ...!!! کلاس دوباره منفجر شد ...! اینبار همه می خندیدن! استاد از کلاس بیرون رفت ؛ نمی تونست فضای اون کلاس رو تحمل کنه ... سمیه بغضش ترکید و سرشو گذاشت روی دسته صندلی و شروع کردگریه کردن ... توان بیرون رفتن از کلاس رو هم نداشت ... حتى دوستای صمیمی سمیه هم نمی تونستن بهش دلداری بدن چون اونها هم کنترل خودشون رو از دست داده بودنو می خندیدن ... آخه صدای باد شكم سمیه صدای بدی داشت؛ هم بلند بود و هم صدای اعتراض داشت ...!!! ناگهان صدای عرفان همه رو ساکت کرد ... عرفان از جاش بلندشد. از همه بچه ها خواست که با دقت بهش نگاه کنن ... حتا سمیه هم سرش رو بلندکرد و به عرفان خیره شد. عرفان دستهاش رو به صندلی فشار داد و شروع کرد زورزدن!!! دندونای بالاش رو به لب پایین فشار می داد ...! چند لحظه ای نگذشت که عرفان با صدای بلند بادى در كرد و بعد رفت جلوی تخته و شروع کرد بندری رقصیدن ...! حالا همه چیز عوض شده بود ... کسی دیگه به سمیه نمی خندید. همه بچههای کلاس به عرفان می خندیدند. سمیه هم همراه بچه ها می خندید، اما نه به اداهای عرفان ...! دلیل خنده سمیه این بود که آغاز عاشق شدنش با یه باد بوده ... فقط بایه باد.....! نظرات شما عزیزان:
داستان باحالی بود. واقعا خنده دار .
راستی سمیه عاشق عرفان شد دیگه؟ نه چون لااقل یه چیز مشترک داشتن. پاسخ:یه چیز مشترک؟؟ این خیلی مهم بود خخخخخخخ سیما
ساعت16:46---10 آذر 1391
داستان باحالی بود
اخییییییییییییی داستان
قشنگی البته عاشقانه
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
|
|||||
|